عشق بابا به دختر عزیزتر از جونش
سلام مهروی زیبای من خوبی مامانی؟دیروز با بابا یی رفتیم سونوگرافی آخه خیلی وقت بود که روی ماهتو ندیده بودیم دلمون برات یه ذره شده بود،دیروز 31 هفتت شده بود و وزنتم 1800 کیلوگرم الهی که مامان قربون دستو پاهای توپولت بره. دخترم امروز میخوام از بابات بگم که چقدر عاشقانه دوست داره.ماجرا از این قراره که همسایه پایینی ما خیلی آدم شرو بی ادبیه و همش به همه گیر میده هر دقیقه هم بیخود زنگ خونه مارو میزنه میگه شماها سرو صدا میکنید مثلاً داریم جارو میکشیم زنگ میزنه میگه بنایی دارید خلاصه اینکه عسل مامان خیلی اعصابمو خورد کرده بود تا اینکه پریشب توی پارکینگ بدجوری باهم دعوامون شد ،شوهره مثل وحشیا یه دفعه پرید سر بابات ،الهی بمیرم برای بابات از بیرون...
نویسنده :
سارا
12:47